نوسازي Modernization
نوسازي Modernization
نوسازي Modernization
نويسنده: البرز للـه گانی، کارشناس روابط بین الملل
کلمات کلیدی: نوسازي، فرضيات تئوريك نوسازي، ايستارهاي سنتي، ايستارهاي مدرن
نوسازي از منظر دانشمندان علم اقتصاد و سياست نيز تعريف شده است؛ اما جامعهشناسان در تعريف نوسازي معمولاً به ابعادي چون تفكيك و تمايز اجتماعي نقشها و دگرگوني در كنشها و غالب شدن كنشهاي عقلاني و منطقي در بين افراد جامعه توجه دارند. در نظر ويلبرت مور «مفهوم نوسازي بر دگرگوني كامل جامعه سنتي يا ما قبل مدرن ، با انواع تكنولوژي و سازمان اجتماعي مربوط به آن كه از ويژگيهاي يك اقتصاد پيشرفته و ثروتمند و از لحاظ سياسي داراي ثبات ، نظير اقتصاد كشورهاي پيشرفته دنياي غرب ، دلالت دارد.» سریل بلك نيز نوسازي را فرآيندي تاريخي ميبيند كه طي آن به سرعت نهادها، كاركردهاي متنوع و متغيري را بواسطه افزايش بيسابقه شناخت انسان و كنترل بر نيروهاي طبيعت كه همراه با انقلاب علمي است ميپذيرند. با ديد جامعهشناختي ماكس وبر نيز ، نوسازي با فرايند عقلانيت و عقلاني شدن جوامع ارتباط تنگاتنگي پيدا ميكند، چرا كه در اين ديدگاه، نوسازي حاصل عقلاني شدن جوامع انگاشته ميشود .
اولين رويداد ظهور ايالات متحده به عنوان يك ابرقدرت بود. در حالي كه جنگ جهاني دوم موجب تضعيف ساير كشورهاي غربي مانند بريتانياي كبير، فرانسه و آلمان شده بود ، ايالات متحده قدرتمندانه از جنگ قدم بيرون گذاشت و با اجراي طرحی براي بازسازي اروپاي جنگ زده به يك رهبر جهاني مبدل گشت و در دهه 1950 ايالات متحده در واقع مسئوليت اداره امور همه جهان را بر عهده گرفت.
واقعه دوم، گسترش جنبش جهاني كمونيسم بود. اتحاد شوروي ، نفوذ خود را نه تنها در اروپاي شرقي ، بلكه حتي در چين و كره و قاره آسيا نيز گسترش داده بود.
رويداد سوم، تجربه امپراطوريهاي استعماري اروپايي در آسيا ، آفريقا و آمريكاي لاتين بود كه موجب ظهور شمار بسياري از كشور – ملتهاي جديد در جهان سوم گرديد. »
بسياري از اعضاي برجسته مكتب نوسازي مانند دانيل لرنر ، ماريون لوي ، نيل اسملسر ، ساموئل آيزنشتات و گابريل آلموند در چارچوب نظريه كاركردگرايي ميانديشيدند و مطالعات آنها در مورد نوسازي به نوعي از ويژگيهاي كاركردگرايانه برخوردار گرديد.
2- نوسازي، يك فرايند تجانس آفرين است و گرايش به همگرايي در ميان جوامع را افزايش ميدهد؛ چنانكه لوي عنوان ميكند، هر چه زمان پيش ميرود، آنها و ما به طور روزافزوني شبيه خواهيم شد. الگوهاي نوسازي به گونهاي هستند كه هر چه جوامع نوگراتر شوند بيشتر شبيه يكديگر ميشوند.
3- نوسازي يك فرايند اروپايي شدن است. تلقي اين نظريات چنين است كه چون كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده پيشرفتهترين كشورهاي جهان هستند ، ساير كشورها بايد از آنها تقليد كنند.
4- نوسازي يك فرايند غير قابل بازگشت است. به عبارت ديگر همينكه كشورهاي جهان سوم در تماس با غرب قرار گيرند ديگر نميتوانند از حركت به سوي نوسازي اجتناب ورزند.
5- نوسازي يك فرايند رو به پيشرفت است.
6- نوسازي يك فرايند طولاني است و يك تغيير تدريجي و تكاملي است نه يك تحول انقلابي .»
دومين انتقاد اصلي اين است كه نظريه نوسازي گرايش به آن دارد تا نقشي كه طبقه و ساير منافع در ارتقاء يا بازدارندگي توسعه دارند، را ناديده بگيرد .
منبع: اندیشکده روابط بین الملل
نوسازي Modernization
نوسازي از منظر دانشمندان علم اقتصاد و سياست نيز تعريف شده است؛ اما جامعهشناسان در تعريف نوسازي معمولاً به ابعادي چون تفكيك و تمايز اجتماعي نقشها و دگرگوني در كنشها و غالب شدن كنشهاي عقلاني و منطقي در بين افراد جامعه توجه دارند. در نظر ويلبرت مور «مفهوم نوسازي بر دگرگوني كامل جامعه سنتي يا ما قبل مدرن ، با انواع تكنولوژي و سازمان اجتماعي مربوط به آن كه از ويژگيهاي يك اقتصاد پيشرفته و ثروتمند و از لحاظ سياسي داراي ثبات ، نظير اقتصاد كشورهاي پيشرفته دنياي غرب ، دلالت دارد.» سریل بلك نيز نوسازي را فرآيندي تاريخي ميبيند كه طي آن به سرعت نهادها، كاركردهاي متنوع و متغيري را بواسطه افزايش بيسابقه شناخت انسان و كنترل بر نيروهاي طبيعت كه همراه با انقلاب علمي است ميپذيرند. با ديد جامعهشناختي ماكس وبر نيز ، نوسازي با فرايند عقلانيت و عقلاني شدن جوامع ارتباط تنگاتنگي پيدا ميكند، چرا كه در اين ديدگاه، نوسازي حاصل عقلاني شدن جوامع انگاشته ميشود .
خاستگاه تاریخی
اولين رويداد ظهور ايالات متحده به عنوان يك ابرقدرت بود. در حالي كه جنگ جهاني دوم موجب تضعيف ساير كشورهاي غربي مانند بريتانياي كبير، فرانسه و آلمان شده بود ، ايالات متحده قدرتمندانه از جنگ قدم بيرون گذاشت و با اجراي طرحی براي بازسازي اروپاي جنگ زده به يك رهبر جهاني مبدل گشت و در دهه 1950 ايالات متحده در واقع مسئوليت اداره امور همه جهان را بر عهده گرفت.
واقعه دوم، گسترش جنبش جهاني كمونيسم بود. اتحاد شوروي ، نفوذ خود را نه تنها در اروپاي شرقي ، بلكه حتي در چين و كره و قاره آسيا نيز گسترش داده بود.
رويداد سوم، تجربه امپراطوريهاي استعماري اروپايي در آسيا ، آفريقا و آمريكاي لاتين بود كه موجب ظهور شمار بسياري از كشور – ملتهاي جديد در جهان سوم گرديد. »
بنيادهاي تئوريك نوسازي
بسياري از اعضاي برجسته مكتب نوسازي مانند دانيل لرنر ، ماريون لوي ، نيل اسملسر ، ساموئل آيزنشتات و گابريل آلموند در چارچوب نظريه كاركردگرايي ميانديشيدند و مطالعات آنها در مورد نوسازي به نوعي از ويژگيهاي كاركردگرايانه برخوردار گرديد.
فرضيات تئوريك نوسازي:
2- نوسازي، يك فرايند تجانس آفرين است و گرايش به همگرايي در ميان جوامع را افزايش ميدهد؛ چنانكه لوي عنوان ميكند، هر چه زمان پيش ميرود، آنها و ما به طور روزافزوني شبيه خواهيم شد. الگوهاي نوسازي به گونهاي هستند كه هر چه جوامع نوگراتر شوند بيشتر شبيه يكديگر ميشوند.
3- نوسازي يك فرايند اروپايي شدن است. تلقي اين نظريات چنين است كه چون كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده پيشرفتهترين كشورهاي جهان هستند ، ساير كشورها بايد از آنها تقليد كنند.
4- نوسازي يك فرايند غير قابل بازگشت است. به عبارت ديگر همينكه كشورهاي جهان سوم در تماس با غرب قرار گيرند ديگر نميتوانند از حركت به سوي نوسازي اجتناب ورزند.
5- نوسازي يك فرايند رو به پيشرفت است.
6- نوسازي يك فرايند طولاني است و يك تغيير تدريجي و تكاملي است نه يك تحول انقلابي .»
نقد مكتب نوسازي
دومين انتقاد اصلي اين است كه نظريه نوسازي گرايش به آن دارد تا نقشي كه طبقه و ساير منافع در ارتقاء يا بازدارندگي توسعه دارند، را ناديده بگيرد .
منبع: اندیشکده روابط بین الملل
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}